کشف بازی جدید
چند روز نشسته بودم که شنیدم از توی اتاقت صدای چکش کاری می یاد. اومدم سراغت دیدم دار پاستل های نقاشی تو با چکش خرد می کنی. برات توضیح دادم که اگه می خواهی با پاستل هات نقاشی کنی بهتره این کار رو نکنی . بعدش فکر کردم یکی از ا هداف بازی و نقاشی توی این سن هماهنگی عضلات دست و چشم است و خوب کاری که می کردی همین بود . به بازیت ادامه دادی تا اینکه دیدم چکش رو که بر اثر ضربات روی پاستل ها رنگی شده رو می کوبی روی دفترت و یک شاهکار هنری نتیجه ی تلاش های تو بود. هنرمند من تو هونری.
نویسنده :
مامان
7:41
شاهنامه خوانی
باران خانوم تو از وقتی که 2ماهه بودی و توی شکم من بودی شاهنامه خوانی ما رو گوش می دادی و یه جورایی عضو کلاس شاهنامه خوانی بودی . الان هم گاهی میری پیش استادمون و تجدید دیدار می کنی . این روزها هم شروع کردی به حفظ کردن شاهنامه : به نام خداوند جان و خرد کزین برتر اندیشه بر نگذرد خداون نام و خداوند جای خداوند روزی ده رهنمای خداوند کیهان و گردان سپهر فروزنده ماه و ناهیدو مهر..... تا اینجا رو می خونی و نمی دونی که چقدر به خودت می بالی!
نویسنده :
مامان
23:51
کتابخونه
بدون عنوان
اینم یکی دیگه از بازی های تو در این روزها ، بازی بزرگان! ...
نویسنده :
مامان
23:46
بدون عنوان
این روزها با این اسباب بازی که خاله سمیه برات خریده خیلی بازی می کنی . انگار چیز جدیدی توش کشف کردی. ...
نویسنده :
مامان
23:40
عجب پشتکاری
باران طلا دیشب یک جعبه دستمال کاغذی 300 برگ و در یک نشست خالی کردی . نشستم نگات کردم ببینم خسته می شی . نخیر . با تلاش بسیار جعبه خالی شد. بعد ازاون من و تو و رایان با دستمال کاغذی ها کلی بازی کردیم. ...
نویسنده :
مامان
23:37
نقاش بزرگ
باران خانوم خسته نباشید. امروز کل دیوارهای اتاقت رو با پاستل نقاشی کردی .بعضی شو نی نی توصیف کردی بعضی شو نی نی کوچولو که خوابیده و برای بابا هم توضیح دادی که "کلا همس کستیه(همش کشتی یه). قربونت برم که هنوز 2سالت نشده به کلی گویی افتادی. مامان نکن این کارارو (کلی گویی)باور کن آخرو عاقبت نداره! بهت اجازه ندادم غیر از اتاق خودت جایی رو نقاشی کنی ولی واقعیتش رو بگم از نظر من اگه کل خونه رو هم نقاشی کنی ایراد نداره. اینم عکس همکار محترمت ...
نویسنده :
مامان
23:30
باران و جهان
باران گل روز جهانی کودک مبارک . امروز تو هم به داداش رایان تبریک گفتی."رایان امروز روز تو هم هستا"
نویسنده :
مامان
22:36
باران و خرسی هاش
باران نازنین! یک ماه پیش اومدی پیشم و گفتی مامان من تو اتاقم خرسی ندارم. منم دو تا خرسی ای که سحرو سپیده هنگام تولدت برات آورده بودند و گذاشته بودم برای این موقع ،بهت دادم.این روزها خرسی ها همراه همیشگی تواند. امشب شنیدم که خرسی رو توی کالاسکش می ذاشتی و بهش می گفتی"می ذارمت اینجا. اگه کمک (چمک)خواستی (آستی)به من بگو (بدو)کمک می خواهم ". وقتی اینطوری حرف می زنی من می میرم برات .زبان حقیقتا یک نشانه است ... ...
نویسنده :
مامان
18:35